- ۱ نظر
- ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۰۵:۱۱
خیلی دوست داشتم ببینمش
بیشتر از دوسال پیگیر بودم
پیگیر اینکه بتونم ببینمش بهش بگم شعرات عالیه
ببینمش و ذوق کنم
ذوق اینکه چقدر ادم میتونه عاشق یه نفر باشه
که این عشق نه از حضور بوده و نه از گرمای بودنش کنارت
این عشق کتبی بوده ، انگاری شعراش باهات درد و دل میکنه
انگاری صداش میگیرتت تو اغوشش و ارومت میکنه
انگاری عشقه !
ن خوده عشقه
یه تیکه از حکایت و اتفاقات دیدار با استاد علیرضا اذر عزیز
--
اولش باورم نمیشد ک دیدمش
کلی حرف زدم باهاش کلی گپ ...
کلی قول گرفتم ازش
و هرچی ک گذشت رو گفتم بهش
دست مرا خواهد گرفت
و من این صخره را فتح خواهم کرد ..
ی مسافرت چند روزه ام با استاد در پیش دارم ترکم صحرا ♥
امروز یه اتفاق و خاطره جالب رو میخوام تعریف کنم ..
رفته بودیم برای ماه مبارک رمضان خرما بخریم که پدرم گفت بریم پیش اقای محمدی که یه تخقیف ام بگیریم
اقای محمدی از دوستای بابام بود و ما هم راه افتادیم به سمت مغازه اقای محمدی
وقتی رسیدیم خیلی شلوغ بود و تقریبا ساعتای 6 عصر بود
و اینکه دوست بابام اومد کلی حال و احوال کردیم و بعد یه مقدار خرما خریدیم
و بابا ام کلی گپ زد و اونم همین حین جواب مشتری ها دیگه رو میداد
بعد یه چند دقیقه ای گف اقا زاده چه بزرگ شدن
در ادامه مطلب را دنبال کنید !