پدرم همیشه یه نصیحت بهم میکرد:
به کسی که بهت اعتماد کرده دروغ نگو و
به کسی که بهت دروغ گفته اعتماد نکن!
- ۰ نظر
- ۲۳ دی ۹۸ ، ۱۱:۱۹
پدرم همیشه یه نصیحت بهم میکرد:
به کسی که بهت اعتماد کرده دروغ نگو و
به کسی که بهت دروغ گفته اعتماد نکن!
بیشتر آدمها، در نوعی بیخبری همیشگی زندگی میکنند. آنها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند!
حادثهای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت!
آنها هرگز نمیدانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود...!
| مارک فیشر |
ولی وقتی برمیگردم بیست سالگیِ خودم را نگاه میکنم، چیزی که بیش از همه یادم میآید تنها و بیکَس بودن است. نه دوست دختری داشتم که به تنام یا به روحام گرما ببخشد، نه دوستی که با او درد و دل کنم. نه سرنخی داشتم که هر روزم را باید چه کنم، نه دورنمایی برای آینده. بیشتر وقت پنهان میماندم، فرو میرفتم توی خودم. گاهی یک هفته میشد و با کسی حرف نمیزدم. این شکل زندگی یک سالی طول کشید. یک سال طولانی طولانی. اینکه این دوره یک زمستان سردی بود که حلقههای رشد ارزشمندی در من باقی گذاشته باشد، نمیدانم! آن موقع حس میکردم که من هم هر شب از پنجرهی کابین به ماهِ یخی خیره میشوم. یک ماه یخزده به کلفتی هشت وجب.
ولی من ماه را تنهایی نگاه میکردم و قادر نبودم زیبایی سردش را با کسی شریک شوم.
دیروز، روزِ قبل فرداست. روز بعدِ دو روز قبل...
| دیروز/هاروکی موراکامی |
آخ ایرانم، ایرانِ خوب تر از جانم، آخ...
چهل سال گذشته است و ما هر روز بیشتر فرو میرویم، کسی ما را دوست ندارد، کسی دوستمان نیست، عزت و اعتباری نداریم، خسته و غمگینیم و رو به زوال.. آمریکا با ما سرِ جنگ دارد؟ ندارد؟ هرچه که هست دارد ما را میفشارد برای زانو زدن، برای خفت، روس ها جلوی چشممان ما را میفروشند، به چهار پول سیاه، برای چینی ها ما بازار و پول و تجارتیم، اروپائی ها ما را بین خودشان میدوانند تا چیزی بکنند و ببرند.
آخ ایرانم، ایران سراسر زخم من، امروز عراقی و افغان و تاتار می آیند تا اینجا، زیر گوشهای ما دخترکانمان را به خلوتشان ببرند، راحت و ارزان و در دسترس، کسی هم هست که سنگشان را به سینه بکوبد و خاک بر خاکی بریزد که آب ندارد، هوا ندارد، جان ندارد حتی..
ما تنهائیم و تو تنهاترین ایرانم، تو سیاهی و ما سیاهه نشین ایرانم، پای رفتن اگر باشد، دلِ دل کندن کو؟ سرِ هوای تو را به باد سپردن کجا؟ چهل سال است مرگ گفتیم و مرگ شنیدیم و مرگ دیدیم و هرچه بود مرگ بود، حالا توی صف های خرید ارابهٔ مرگ میخندیم، وسط داروخانهٔ آخر شهر که میگوید تمام شد اشک میریزیم و خون هم را میمکیم و خون تو را و اشک راهش نیست؟ فریاد راهش نیست؟ مرگ نیست؟
آخ ایرانم، گربهٔ وحشی قدیم، ای رد چنگت روی چشم هرکس به نظر داشته نشستهٔ دیروز، ای رامِ آرامِ تن فروش امروز، فردا به حالِ کجات باید به گریه بنشینیم؟ تا کی نشسته اشک بریزیم؟ تا کی شیون تو را توی سکوت گوش کنیم؟ تا کی...
| محمد یغمایی |
مهمترین چیزی که توی سالهای اخیر در مورد روابط فراموش کردیم
و باعث شکستمون شده، همون جمله معروف مرحوم شکیباییه:
«ما در مقابلِ کسانی که دوستمون دارن، مسئولیم!»
ﺗﻮ اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻦ ﻧﺒﻮدی
ﻋﺸﻖ من!
ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ ﺑﻮدی
ﺗﻨﻬﺎ اﻧﮕﻴﺰه ﻣﺎﻧﺪﻧﻢ
در اﻳﻦ واﻧﻔﺴﺎی ﺷﻠﻮغ
در اﻳﻦ زﻧﺪگی بیاﻋﺘﺒﺎر …
| عباس معروفی |