- ۰ نظر
- ۱۳ دی ۹۸ ، ۰۶:۰۶
از شکست خوردن وحشتی ندارم.
از رکود و واماندگی میترسم.
از این میترسم که دیگر به چیزی اهمیت ندهم،
پدرم را ببین؛ ممکن است باور نکنی من میدانم مرد باهوشی است.
اما وامانده است؛ حالا امیدوار است پسرهایش رمز موفقیت را کشف کنند
و دست به کارهایی بزنند که خودش از عهده آن برنیامده.
به خیالت گذشته رو از ذهنت پاک کردی.
به زندگیت می رسی، حالت خوبه، غصه نمیخوری...
ولی یواش یواش احساس می کنی یه چیزی کمه،
یه چیزی سر جاش نیست.
انگار یه حفره ی تاریکی توی ذهن و قلبت به وجود اومده که هیچ جوابی واسه ش نداری.
| روزبه معین |
آنچه بیشتر مردم یا دست کم افراد ناموفق از آن بی خبرند
این است که زندگی دقیقا به ما همان چیزی را می دهد که می خواهیم.
هر چیزی که برایت پیش می آید، محصول اندیشه های توست.
پس اگر می خواهی زندگیت را عوض کنی، باید از عوض کردن اندیشه هایت آغاز کنی.
| مارک فیشر |
از کتاب: حکایت دولت و فرزانگی
جای نگرانی نیست. من همیشه فکر می کردم آدم ها یک بار عاشق می شوند
و تنها یک بار. مثل رویای « شب های روشن » که می گفت که بار اولش فرق دارد .
بعد می بینی باز عاشق می شوی و این بارش با بار اول فرق دارد.
یک جنس دیگر است و اما همان قدر قشنگ.
یاد گرفته ام آدم ها دوبار عاشق می شوند توی زندگی.
بار اولش را فراموش می کنند و بار دومش را نیز. اما دیرتر.
بس که می ترسند بار آخر باشد و هی می خواهند نگهش دارند.
انگار از پس فراموشی، پیری ست که فرا می رسد.
میتونستم تا آخر عمر از عالم و آدم شکایت کنم.
میتونستم صبح تا شب سرنوشتم رو لعنت کنم و بد و بیراه بگم
که چرا نخواست، نشد و نموند. اما ترجیح دادم به این فکر کنم
که تقدیر، چقدر مهربون بود که فرصت دیدنش رو بهم داد.
شاید اگه نمیدیدمش، هیچوقت نمیفهمیدم از زندگیم چی میخوام.
دوست داشتن، اتفاقیه که یه بار میوفته.
یـه روز یه نفر به زندگیت میاد که مثل هیچکس نیست.
اون روز برای بوسیدنش، فقط باید خوششانس باشی..
| پویا جمشیدی |