امروز یه اتفاق و خاطره جالب رو میخوام تعریف کنم ..
رفته بودیم برای ماه مبارک رمضان خرما بخریم که پدرم گفت بریم پیش اقای محمدی که یه تخقیف ام بگیریم
اقای محمدی از دوستای بابام بود و ما هم راه افتادیم به سمت مغازه اقای محمدی
وقتی رسیدیم خیلی شلوغ بود و تقریبا ساعتای 6 عصر بود
و اینکه دوست بابام اومد کلی حال و احوال کردیم و بعد یه مقدار خرما خریدیم
و بابا ام کلی گپ زد و اونم همین حین جواب مشتری ها دیگه رو میداد
بعد یه چند دقیقه ای گف اقا زاده چه بزرگ شدن
در ادامه مطلب را دنبال کنید !
- ۰ نظر
- ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۱